-
خواندن همچون یک فیلسوف یا چگونه به‌سان فلاسفه کتاب بخوانیم؟
دوشنبه, 01 بهمن,1403
خواندن همچون یک فیلسوف یا چگونه به‌سان فلاسفه کتاب بخوانیم؟
نویسنده در این یادداشت به این مسئله مهم در علوم انسانی، به ویژه فلسفه، می پردازد که بسیاری از علاقمندان به مطالعه در این حوزه، از توانایی مطالعه صحیح و نقادانه برخوردار نیستند و نمی توانند چنان که باید و شاید از آنچه که می خوانند، بهره کافی ببرند. راهکارهایی که نویسنده در ادامه مطرح می کند، می تواند تا حدی این نقیصه را برطرف کند و به خواننده کمک کند تا در افق معرفتی نویسنده گام بردارد.

خواندن همچون یک فیلسوف یا چگونه به‌سان فلاسفه کتاب بخوانیم؟

نوشته دیوید کانسپسیون؛ برگرفته از philosophersmag

ترجمه علی اصغر درلیک

در کنار علامت قرمزرنگ بزرگ D در پایین مقاله‌ای که برای امتحان میان‌ترم رشته علوم سیاسی به نگارش درآورده بودم، استاد نوشته شده بود: «شما همچون یک فیلسوف می‌اندیشید، نه چون یک اندیشمند رشته علوم سیاسی». من به جای اینکه آن را پیامی تحقیرآمیز تلقی کنم، این سخن را یک پیشنهاد حکیمانه در نظر گرفتم و ترم بعد در دوره‌ دپارتمان فلسفه با عنوان «نظریه‌هایی درباره ماهیت انسان» ثبت‌نام کردم.

کاملاً به‌خاطر دارم که در هفته نخست شرکت در این دوره، سردرگم بودم و احساسی توأم با تردید و در عین حال آرامش داشتم. با خودم فکر می‌کردم که بالاخره آنچه را که در پی آن بودم، یافته‌ام. تا پیش از شرکت در این دوره، نمی‌دانستم رشته‌ای وجود دارد که پرسش‌هایی را که همواره در سر من تلوتلو می‌خوردند، در زمره پرسش‌های معقول به حساب می‌آورد. شگفت‌آور اینکه نوع تفکرات من، با تمام عدم نظم و انسجام‌شان، از نوع همان تفکراتی بودند که فلاسفه ارائه می‌کردند. من پیش از اتمام ترم، از علوم سیاسی به فلسفه تغییر رشته دادم.

بااین‌حال، مشکلی که با آن دست‌وپنجه نرم می‌کردم، این بود که نمی‌دانستم چگونه باید فلسفه بخوانم. بلد نبودم چگونه دلایل را به نتایج ربط دهم، تغییر لحن نویسنده را متوجه شوم، نکات ظریف متن را گره‌گشایی کنم، استدلال‌های نویسنده را موردنقد قرار دهم یا متن را با دیدگاه خاص خودم مورد واکاوی قرار دهم. من این نکته را می‌دانستم که متن را باید به‌گونه‌ای مطالعه کنم تا بتوانم نکاتی را که بعداً به کار من می‌آید، از درون متن بیرون بکشم؛ اما بلد نبودم به‌سان فلاسفه متن را موردمطالعه قرار دهم. برخورداری از اطلاعات اولیه و دقیق برای خوانش معنادار از متن فلسفی اگرچه شرط لازم است؛ اما شرط کافی نیست. در اوایل حضور در رشته فلسفه، هر متن فلسفی را به آرامی و همراه با یک لغت‌نامه و یک فرهنگ جامع مطالعه می‌کردم. به استثنای نوشته‌های کانت که کاملاً واقف بودم آن‌ها را متوجه نمی‌شوم، من در کلاس‌ها متوجه ‌شدم که نحوه خوانش من از متون فلسفی، آن‌گونه که باید و شاید، مرا با اندیشه‌های فیلسوفان درگیر نمی‌سازد. در مقام یک علاقه‌مند تازه‌وارد به حوزه فلسفه، گویی آب در هاون می‌کوبیدم. آنچه که در ادامه می‌آید، فهرستی از ده شیوه‌ خواندن متون فلسفی است که با خودم می‌گویم کاش در ابتدای شروع فلسفه‌خوانی با آن‌ها آشنا بودم.

1. اساساً چیزی به‌عنوان مطالعه بدون پیش‌زمینه وجود ندارد. درواقع، مطالعه همواره توأم با عناوینی همچون فیلسوف، مورخ، نقشه‌بردار، روزنامه‌نگار و ... است. همچنین، شیوه واحدی نیز برای مطالعه وجود ندارد. این امر بدین دلیل است که شیوه‌های نوشتاری گوناگونی در رشته‌های مختلف وجود دارد. رایج‌ترین شیوه نوشتن در میان فلاسفه، به‌احتمال زیاد نوشتن استدلالی است. نویسنده در این شیوه با دفاع از نظریه‌ای خاص، سعی می‌کند از مقدمات بدیهی نتایجی جدید و پیچیده به دست آورد. همچنین، نویسنده احتمالاً درصدد بیان این مطلب نیز برمی‌آید که هرگونه تلاش برای رد این نتیجه‌گیری توأم با شکست است. برخلاف سبک گفته‌شده، برخی از فلاسفه نیز به سنت نقدادبی تعلق خاطر دارند؛ جایی که عبارت «من استدلال می‌کنم...» به سادگی به معنای «من باور دارم...» به کار می‌رود. برخی دیگر از فلاسفه نیز در مرز بین فلسفه و فیزیک فعالیت می‌کنند؛ جایی که ممکن است عباراتی مانند n (Q(n) P(n)) وجود داشته باشد. برخی دیگر از فیلسوفان صرفاً در پی نشان‌دادن برتری یک تفسیر متن از تفسیر دیگر هستند. همچنین، عده‌ای دیگر نیز درصدد اثبات یک دیدگاه با استناد به ارجاعات و پاورقی‌ها هستند؛ ارجاعاتی که صرفاً سخن فیلسوفان دیگر در مورد موضوعات خاصی هستند. ظهور فلسفه تجربی در سال‌های اخیر گونه دیگری از نگارش متون فلسفی را پدید آورده است.

هدف از بیان این تنوع نوشتاری در متون فلسفی این است که آنچه من در ادامه بیان می‌کنم، وحی منزل نیست. من صرفاً تلاش‌های خود را در مقام یک معلم اخلاق بیان می‌کنم؛ معلمی که عمدتاً با کتاب و مقاله انگلیسی سروکله می‌زند و آثار قرن بیستم و قرن بیست‌ویکم را به شیوه‌ای کثرت‌گرایانه اما وفادار به سنت تحلیلی موردمطالعه قرار می‌دهد.

افزون بر تنوع در سبک نوشتاری متون فلسفی، افراد می‌توانند اهداف متفاوتی از مطالعه فلسفه داشته باشند. اینکه یک فرد از متن چه می‌خواهد، بر نحوه خواندن او نیز تأثیر می‌گذارد. آنچه که مرا در هنگام فلسفه‌خواندن به وجد می‌آورد، این است که باورها و ارزش‌های من در این مواقع به چالش کشیده می‌شوند. از‌این‌رو، می‌توان گفت که مطالعه فلسفه خود نوعی آفرینش به‌شمار می‌رود؛ بازآفرینی این آموزه راستین که چگونه باید با دیگران زیست. من امیدوارم در جهت نیل به این آموزه راستین، دانشجویان تازه‌وارد رشته فلسفه به یک تواضع فکری دست یابند و تفکرات جزم‌اندیشانه کمتری داشته باشند. این موارد برای اغلب مردم اهدافی دست‌نیافتنی به‌شمار می‌رود؛ مگر اینکه خود را با بی‌قراری و رنج حاصل از مطالعه فلسفه درگیر کنند.

2. خواندن فلسفه تجربه‌ای عجیب و غریب است. غرابت آن تا حدی بدین خاطر است که موضوع فلسفه مسائل غیرملموس یا متافیزیکال هستند؛ البته این بدان معنا نیست که فلسفه با حقایق سروکله نمی‌زند. معلم اخلاق من همواره این جمله را خاطرنشان می‌کرد که «اخلاق خوب با حقایق خوب آغاز می‌شود». حق با او بود. گفتن اینکه فلسفه با امور غیرملموس سروکار دارد، بدین معنی‌ست که پرسش‌هایی از قبیل «عدالت چیست؟»، «آیا خدا وجود دارد؟»، «حوزه شناخت ما تا کجاست؟» و ... را نمی‌توان با کندوکاوهای تجربی یا حتی اجتماعی پاسخ داد. این پرسش‌ها را می‌توان با نتیجه‌گیری از انسجام نظام باورهای شخص و در موارد غیرمعمول باید از نتیجه‌گیری حقایق به ظاهر بدیهی به دست آورد. نکته عجیب اینجاست که فلسفه در ظاهر امر در جستجوی حقیقت است؛ اما این کار را بدون مفروضات بنیادین یا روش‌های علمی انجام می‌دهد. فلسفه در تلاش است تا به اهداف خود دست یابد؛ بدون اینکه از ابزارهای کهنه‌ای که قرن‌‌ها مورداستفاده قرار می‌گرفتند، استفاده کند. نکته بدتر در مورد فلسفه این است که این روش اغلب به شکست منجر می‌شود. فلسفه به ما نشان می‌دهد که بسیاری از حقایق به ظاهر درست، اساساً نادرست هستند و حقایق چندانی برای ما باقی نمی‌گذارد. عجیب‌بودن فلسفه در این است که بیشتر درصدد تخریب حقیقت است تا ساختن آن. این عجیب و غریب‌بودن فلسفه برای من مؤید این نکته است که این رشته اساساً در پی کسب حکمت و خرد است و نه دست‌یافتن به حقیقت؛ هرچند اگر به حقیقتی دست یابد، نمی‌تواند نسبت به آن بی‌تفاوت باشد.

این عجیب و غریب‌بودن البته برای خواننده نتایجی نیز به همراه دارد. خواننده متون فلسفی نباید در پی تکه‌هایی از واقعیت باشد یا حتی برای تأیید فرضیه خود درباره یک واقعیت تجربی یا اجتماعی دلیلی برای خود بتراشد. همچنین، خواننده فلسفه باید در جستجوی نتایج یا روابط بین مفروضات قابل قبولی باشد که ردکردن آن‌ها راحت نباشد.

3. خواندن فلسفه تجربه‌ای توأم با بی‌قراری است. فلسفه ممکن است ارزش‌هایی را که تا به حال بر مبنای آن‌ها زندگی می‌کردیم، ارزش‌هایی قدیمی، از بیخ و بن نادرست و حتی زیان‌آور تلقی کند. در صورتی که باورهایی که سابقاً در زمره حقایق تلقی می‌شدند، بی‌اعتبار شوند، ما به باورها، ارزش‌ها و سبک زندگی تازه‌ای نیازمند می‌شویم. این گسست فلسفی از باورها، ارزش‌ها و سبک ‌زندگی بسیار دشوار است. از این بدتر آن است که فلاسفه همواره توصیه می‌کنند تا زمانی که نتوانیم به یک جایگزین جدید و قابل دفاع برسیم، بهتر است که هیچ دیدگاهی انتخاب نکنیم. متون فلسفی گاه از این حیث دچار یک نقادی افراطی می‌شوند و حتی تلاشی نمی‌کنند تا برای ساختار فرهنگی یا فکری که مورد نقد قرار داده‌اند، جایگزینی معرفی کنند. خواننده متون فلسفی باید همواره برای این تجربه آمادگی داشته باشد. فلسفه‌خوانی اگرچه می‌تواند به فرد کمک کند تا نظام ارزش‌گذاری خود را روشن سازد و حتی او را برای نخستین‌بار به این مسئله آگاه کند که دلایل مناسبی برای باورهایش در اختیار دارد؛ با این حال فلسفه می‌تواند شکی جانکاه در درون او به وجود بیاورد و زندگی با این تردید بسیار طاقت‌فرساست.

4. لازمه فلسفه‌خوانی اصولی، جسارت است. پیش از انجام شیوه‌های عملی فلسفه‌خوانی، باید درنظر داشته باشیم که درست‌خوانی متون فلسفی خود بخشی از فلسفه‌ورزی به شمار می‌رود. اگر کسی استدلال‌های متضمن در متن را فرصتی برای ارزیابی معقولیت نظام‌ باورهای خود بداند، در آن صورت می‌توان گفت که او در حال فلسفه‌ورزی است. فرد پس از خواندن متون فلسفی اغلب به نکاتی دست می‌یابد که برای او جذاب هستند. خواندن فلسفه فی‌نفسه یک زایش به حساب می‌آید. این مطالعه زمانی شورانگیزتر می‌شود که فرد خطر پذیرش هر دیدگاهی را به جان بخرد. گاهی اوقات این امر هویت فرد را نشانه می‌گیرد.

درنتیجه، فلاسفه همواره از یک جسارت برخوردار هستند؛ معقولیت نتایج به‌دست‌آمده را موردسنجش قرار می‌دهند، نسبت به بازآفرینی هویت شخصی خود گشاده‌رو هستد و درنهایت، حقیقت را بازسازی می‌کنند. حال این پرسش مطرح می‌شود که فرد چگونه می‌تواند متون فلسفی را این‌گونه بخواند؟ برای نیل به چنین شیوه‌ای دو راه وجود دارد: فهمیدن و ارزیابی‌کردن.

5. با پیش‌زمینه مطالعه کنید. من پیش از مطالعه مقاله‌ای که در مورد آن زیاد نمی‌دانم، مختصری در ویکی‌پدیا مطالب مرتبط با آن را مطالعه می‌کنم؛ اگرچه ویکی‌پدیا در بیشتر مواقع اطلاعات دقیق زیادی ندارد. اگر اطلاعات مختصر بیشتری در مورد آن نیاز داشته باشم، به دانشنامه فلسفی استنفورد یا به دانشنامه اینترنتی فلسفه رجوع می‌کنم. دسترسی به دانشنامه اینترنتی فلسفه اغلب راحت‌تر است؛ اما دانشنامه استنفورد معمولاً دقت بیشتری دارد. با به‌دست‌آوردن افق دیدی نسبت به آن مقاله، معمولاً آن را بهتر متوجه می‌شوم.

6. ساختار و نحوه بیان استدلال را دریابید. متون فلسفی دارای نتیجه‌گیری، استدلال‌ورزی، نقد و پاسخ‌ هستند. ابتدا آنچه را که نویسنده درصدد بیان آن است، درک کنید. نتیجه‌گیری مقاله گاه ممکن است زودتر از آنچه که تصور می‌شود و قبل از پایان آن فصل، بیان شود و گاه ممکن است حتی تا انتهای آن فصل نیز به صراحت بیان نشود. دوم، دریابید که چرا نویسنده بر این باور است که این استدلال‌ها درست هستند. نویسنده معمولاً استدلال اولیه خود را در آغاز مقاله مطرح می‌کند؛ ولی ممکن است حتی تا انتهای مقاله نیز آن را کاملاً بیان نکند. نویسنده در سراسر مقاله نقدهایی به دیدگاه‌های مطرح‌شده بیان می‌کند. توجه به تغییر بیان استدلال نویسنده در هنگام بیان یک نقد حائز اهمیت است. برای مثال، خواننده ممکن است در متن با این عبارت مواجه شود «منتقدان این دیدگاه می‌توانند بگویند که ...»؛ این تغییر لحن که اغلب ضمنی و مختصر است، برای یافتن شیوه نقد نویسنده بسیار مهم است. تقریباً در بیان هر نقدی، نویسنده باز به این لحن بازمی‌گردد: «در پاسخ به ...». علامت‌زدن مواردی که محرک استدلال مقاله، انتقاد و پاسخ‌‌های نویسنده است، فهم کل ساختار استدلالی مقاله را راحت‌تر می‌سازد.

7. پیشرفت تدریجی خود در خوانش مقاله را ارزیابی کرده و یادداشت کنید. برخی از متون فلسفی غامض و پیچیده هستند و پرواضح است که خواندن فلسفه، در قیاس با به متون دیگر، آهسته‌تر انجام شود. درواقع، بیشتر خوانندگان متون فلسفی در انتهای هر فصل، یا هر پاراگراف یا حتی جمله، اندکی درنگ کرده تا بدانند که آیا می‌توانند ایده‌های متن را به زبان خود بازگو کنند. اگر نمی‌توانید مطالب خوانده‌شده را به زبان خود بیان کنید، بهتر است که پیش از ادامه متن، دوباره آن را مطالعه کنید. من برای دشوارترین متون فلسفی نیز این کار را انجام می‌دهم؛ متن را پارگراف به پاراگراف خلاصه‌نویسی می‌کنم؛ به گونه‌ای که با نوشتن یک جمله سعی می‌کنم محتوای اصلی آن پاراگراف را به زبان خودم بنویسم. پس از اینکه مطمئن شدم که آن پاراگراف را به خوبی فهمید‌ه‌ام و می‌توانم آن را به زبان خودم بنویسم، ادامه متن را می‌خوانم.

8. کل استدلال مقاله را یک‌جا بنویسید. من دریافته‌ام که نگارش خلاصه‌ای از استدلال نویسنده در پایان مطالعه مقاله بسیار مفید است. این خلاصه باید دربرگیرنده مفروضات و استنتاج‌هایی باشد که نویسنده از آن‌ها برای نیل به نتیجه بهره جسته است؛ همچنین ایرادها و پاسخ‌های نویسنده به آن‌ها را نیز می‌تواند دربربگیرد. این خلاصه‌نویسی عموماً باید بسیار کوتاه باشند و دربرگیرنده نکات مهم مقاله باشند. هدف از نگارش این خلاصه‌، تدوین یک اثر نوشتاری مختصر و دردسترس همگان نیست، بلکه آن را صرفاً برای خودمان و به عنوان محرکی در جهت فهم استدلال‌های مقاله به رشته تحریر درمی‌آوریم. بدون داشتن چنین خلاصه‌ای، فهم استدلال‌های متن دشوار خواهد بود و به سختی می‌توان متن را موردارزیابی قرار داد.

9. متن را مدام ارزیابی کنید. در اوقات فراغت در مورد سایر استدلال‌هایی که می‌توانستند در متن قرار بگیرند، بیندیشید و نیز به این فکر کنید که آیا استدلال‌های نویسنده درست هستند یا خیر. همچنین، این مورد را بررسی کنید که آیا تجربه زیسته نویسنده می‌تواند به استدلال‌های او ارزش ببخشد؟ درستی استدلال‌های یک فیلسوف  چه شرایطی ‌دارد؟ آیا باید معطوف به حقیقت باشد؟ یا معطوف به باور؟ یا به نحوه‌زیست او ارتباط دارد؟ با دوستان خود در مورد این استدلال‌ها گفتگو کنید؛ به ویژه دوستانی که با شما هم‌نظر نیستند. این انتقاد‌ها را بنویسید و بررسی کنید که آیا می‌توانید از زبان نویسنده به آن‌ها پاسخ دهید.

10. تصمیم‌گیری کنید. پس از گذشت ‌زمان کافی از مطالعه مقاله، اینک دیدگاه‌های خود را در مورد استدلال‌های نویسنده موردبررسی قرار دهید. آیا نویسنده در این استدلال برحق است یا خیر؟ یا شاید او در مواردی برحق باشد و در مواردی خیر؟ اگر چنین موردی وجود داشته باشد، در کدام مورد لازم است که دیدگاه خود را تغییر دهید؟ هنگامی که به این نتیجه رسیدید که ایده‌های این مقاله را مورد بررسی قرار داده‌اید، مقاله دیگری را که متضمن استدلال‌های جدید است، شروع به خواندن کنید؛ مقاله‌ای که ممکن است دوباره تصورات شما را به چالش بکشد.

آیا کسی می‌داند که چه چیزی باید بخوانیم؟ به نظر من، صرفاً چیزی را بخوانید که شما را شگفت‌زده می‌کند. من معتقد هستم کسانی که در ابتدای راه خواندن متون فلسفی هستند، می‌توانند تا زمانی که اندیشمند یا موضوع موردعلاقه خود را نیافته‌اند، از مقاله یا بخش‌های از آثار بلند فلسفی برای مطالعه شروع کنند. اگر دقیقاً نمی‌دانید که به چه چیزی علاقمندید یا می‌خواهید چیزی غیر از مطالعات همیشگی‌تان بخوانید، می‌توانید به سراغ دانشنامه فلسفی استنفورد بروید. اگر بخت یارتان باشد، ممکن است کتابی بیابید که دربرگیرنده مجموعه مقالات حول محوری باشد که شما را به خود جذب کند. اگر واقعاً خوش‌شانس باشید، نویسنده محبوبتان کتابی به رشته تحریر درمی‌آورد که دربرگیرنده همه مقالات خود باشد؛ به گونه‌ای که شما دیدگاه‌های تعدیل‌یافته او را در مورد موضوعی خاص خواهید یافت.

سه اثری که در هنگام آغاز به ماجراجویی فلسفی‌ام، آن‌ها را مطالعه کردم، این آثار بودند: «پرسش‌های کشنده» نوشتۀ تامس نیگل، «شانس اخلاقی» نوشته برنارد ویلیامز و «سیاست واقعیت» نوشتۀ مرلین فرای. آثار ادبی با حال و هوای فلسفی که در این ماجراجویی، آن‌ها را موردمطالعه قرار دادم، عبارت بودند از: «مجموعه مقالات» جیمز بالدوین و «سالنامه شهرستان سن؛ طرح‌های اینجا و آنجا» نوشته آلدو لئوپوند. در نهایت، هنگامی که شما شیفته اندیشمندی می‌شوید، همانگونه من شیفته جان راولز شدم، زمان آن فرارسیده است که یک موضوعی را برای تحقیق برگزینید. کتاب «نظریه عدالت» راولز می‌تواند زندگی شما را دگرگون سازد.

  منبع:

David W. Concepción, Reading as a Philosopher (2019): The Philosophers' Magazine

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


تمامی حقوق این سایت برای سازمان ترویج مطالعه و نشر جهاد دانشگاهی محفوظ است. نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright ©2025 Iranian Students Booking Agency. All rights reserved